رقص باد در گندمزار

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

رقص باد در گندمزار

خیر و صلاحم را درپرتو زرین و شکوهمند رفعت می بینم. اکنون گندمزارهای طلایی الهی رو به رویم قرار دارد و مرا به خود می خواند.

بی چشم و رو

از سرکار برگشته ام.

خورشت کرفس جا افتاده ای را که همسر پخته می چشم و همزمان به صحبتهایش گوش می دهم.

-: مثل این که این سرماخوردگی ام دارد کم کم جدی می شود. باید بروم نزد پزشک.... 

-: امسال نه پارسال! اگه مریض شوی می گذارمت پشت در.

-: ممنون از التفات شما!

-:نه خوب! منظورم این است که حوصله مریض داری ندارم این آخر اسفندی!



پی نوشت: ازخجالت نزدیک بود آب شویم وانگهی سیل ساختمان را با خود ببرد.

در برابر باد

گندمم!

زاده اولین ماه تابستان.

سبزم چون بهار.

و مهربان با زیبایی و سرزندگی.

اینجا از رویارویی با نسیم تقدیر و رقص هایم در گندمزار زندگی خواهم نوشت.




از همراهی صمیمانه شما سپاس گزارم.