از سرکار برگشته ام.
خورشت کرفس جا افتاده ای را که همسر پخته می چشم و همزمان به صحبتهایش گوش می دهم.
-: مثل این که این سرماخوردگی ام دارد کم کم جدی می شود. باید بروم نزد پزشک....
-: امسال نه پارسال! اگه مریض شوی می گذارمت پشت در.
-: ممنون از التفات شما!
-:نه خوب! منظورم این است که حوصله مریض داری ندارم این آخر اسفندی!
پی نوشت: ازخجالت نزدیک بود آب شویم وانگهی سیل ساختمان را با خود ببرد.
گندمم!
زاده اولین ماه تابستان.
سبزم چون بهار.
و مهربان با زیبایی و سرزندگی.
اینجا از رویارویی با نسیم تقدیر و رقص هایم در گندمزار زندگی خواهم نوشت.
از همراهی صمیمانه شما سپاس گزارم.